ضرب المثل نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود

ضرب المثل های فارسی,ضرب المثل با معنی داستان ضرب المثل نمی شود گنج در دسترس نیست.

کاربرد: به کسانی گفته می شود که با صبر و سختی در مسیر زندگی به موفقیت می رسند. سالها پیش پادشاهی در ایران بود که به اهمیت آموزش پی برده بود. اما مشکل این بود که این پادشاه فقط تحصیل پسرش را که ولیعهد خودش بود ضروری می دانست. پادشاه برای مدت طولانی به دنبال معلمی خوب و باسواد بود که بتواند با اطمینان خاطر تربیت فرزندش را به او بسپارد. معلمان مختلف آمدند و رفتند تا اینکه پادشاه از بین این معلمان یک نفر را برگزید و به او قول داد که اگر بتواند پسرش را خوب آموزش دهد، ثروت قابل توجهی به او خواهد داد. ارباب تنها به شرطی پذیرفت که درخواست پادشاه را به بهترین نحو انجام دهد، فقط به شرطی که استاد حق سخت گیری لازم و حتی مجازات به موقع برای ولیعهد را داشته باشد. شاه با اینکه پسرش را بسیار دوست داشت، اما آگاه بود که او باید برای سوادآموزی سخت کوشید، بنابراین پسر شاهزاده در سنین پایین به این معلم سپرده شد تا تحصیل کند.معلم هر روز به او تکلیف می داد که باید انجام می داد و اگر انجام نمی داد معلم به شدت با او برخورد می کرد.در حیاط کاخ درخت گیلاسی بود که استاد همیشه شاخه ای از آن می برید و به عنوان نماد در دست نگه می داشت. اگر ولیعهد به سوالات استاد پاسخ درست نمی داد، نماد می خورد. شاه پسر بارها از سختگیری معلم به پدرش شکایت کرده بود. اما این شرطی بود که پدرش قبل از شروع به کار با آن موافقت کرده بود و او نتوانست عهدش را زیر پا بگذارد. البته پدر می دید که این محدودیت ها چقدر مفید است و پسرش روز به روز در تحصیل پیشرفت بیشتری می کرد. پسر که می دید نمی تواند پدرش را متقاعد کند معلمش را عوض کند همیشه از معلمش ناراحت و ناراحت بود چند سال گذشت تا اینکه پسر کم کم به سن جوانی رسید. او توانست تقریباً تمام علوم آن زمان را نزد استادش پادشاه بیاموزد که از عملکرد معلم بسیار خرسند شد و ثروت قابل توجهی به معلم داد و او را به خانه فرستاد. ولیعهد با رفتن ارباب سختگیرش فکر کرد از تحصیل خلاص می شود. اما طولی نکشید که پسرش به دستور شاه آماده آموزش اصول نظامی شد، پسر اول بسیار ناراحت شد اما پس از مدتی متوجه شد که آموزش نظامی با مجازات همراه نیست.زیرا فرماندهان نظامی در آینده به مقام و درجه او احترام می گذاشتند و برای او احترام خاصی قائل بودند.این رفتار محبت آمیز آنها باعث شده بود که روز به روز از معلم دوران کودکی خود متنفرتر شود و پس از چند سال شاه درگذشت و پسرش جانشین او شد. چند روز پس از تاج گذاری، روزی که شاه جوان در حیاط قصر قدم می زد. ناگهان چشمش به درخت گیلاس افتاد و تمام تکه های گیلاسی را که در کودکی از معلمش خورده بود به یاد آورد. شاه جوان با خود اندیشید که اکنون که قدرت در دست اوست تلافی می کند و چند ضربه به اربابش وارد می کند و یکی از نگهبانان کاخ را به دنبال او فرستاد و خود را به قصر رساند. معلمی که خبر تاجگذاری پسر شاه را شنید پرسید: شاه با من چه کار دارد؟ نگهبان پاسخ داد: نمی دانم. امروز که در باغ جلوی درخت گیلاس قدم می زدند به درخت نگاه کردند و گفتند بیا تو را به قصر ببرم. ارباب که از نفرت شاه جوان نسبت به او آگاه بود، فهمید که پادشاه اکنون که قدرت در دستانش است می خواهد تلافی کند.هنگامی که استاد به سمت قصر می رفت، دید که میوه فروشی گیلاس قرمز تازه برای فروش دارد، پس مقداری خرید و در جیبش گذاشت.وقتی به قصر رسید شاگرد دیروز خود را دید که عمامه در دست بر تخت نشسته و به او لبخند می زند. پادشاه جوان جواب سلام داد و گفت: استاد کجا رفتی؟ چند سال است که همدیگر را ندیده ایم؟ سپس به درخت گیلاس اشاره کرد و گفت: آیا این را می دانی؟ استاد پاسخ داد: چوب تازه از درخت گیلاس است، بله می دانم، پادشاه گفت: می دانی که می خواهم با آن چه کنم. معلم که می‌دانست شاه می‌خواهد با آن یادگار چه کند، دستش را دراز کرد و گفت: نمی‌دانم، اما بهتر است آن را در جایی بگذاری که همیشه جلوی تو باشد. پادشاه گفت: چرا آن را جلوی چشم خود بگذارم؟ استاد آلبالوها را از جیبش بیرون آورد و به دست شاه داد و گفت: می بینی این آلبالوها چقدر زیباست. اگر درخت گیلاس نمی توانست گرمای تابستان و سرمای زمستان را تحمل کند، نمی توانست چنین گیلاس خوبی تولید کند. تو ای شاگرد قدیمی من، اگر آن همه تلاش و سختی را پشت سر نمی گذاشتی، مثل امروز باسواد و فهمیده نبودی. شاه از این تشبیه خوشش آمد، به استاد لبخند زد و از او خواست که در دربار بماند و یکی از وزرای پادشاه باشد.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل بهلول و خرقه،نان جو و سرکه

مطلب پیشنهادی

ضرب المثل همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته!

ماجرای ضرب المثل این عفوها مرا به این روز رساند. از حافظ شیرازی پرسید. وقتی …